یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 17:4 توسط یخ | دلم میخواد برم توی یه دنیای کامل نه یک دنیای الاکلنگی. دنیایی که توش لازم نباشه چیزی رو بدی تا چیزی نصیبت بشه. دنیایی که توش وقتی همه جا رو تاریک کردی تا فیلم ببینی، حشره ها جذب صفحه تلویزیون نشن. دنیایی که ریسک ها کم و ریواردها بزرگ باشند و هم زمان احتمال هم بالا باشه. دنیایی که توش وقتی تازه تجربه پیدا کردی و پخته شدی اول جوانیت باشه. اول پیر به دنیا بیای و بعد جوان و نیرومند و پرانرژی بشی. این دنیا طبق اصل بده بستان ساخته شده و من فکر میکنم این دنیا زاییده تخیل یک تاجره.این دنیا خیلی مزخرفه و به قول وودی آلن:یک جوک قدیمی هست که میگوید دو زن مسن در اقامتگاه کوهستانی «کَتسکیل» هستند که یکی از آنها میگوید: «غذای اینجا خیلی افتضاحه». آن یکی جواب میدهد: «آره، درسته، خیلی هم کمه.» خب، اساسا این حسی است که من نسبت به زندگی دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب
دوشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 16:41 توسط سمیرا | از امروز اکرم رفته بیمارستان برای تزریق و تا حداقل دو روز نمیاد. من هستم و دو تا پسرها. اکرم نگران بود که من تنهایی می تونم از پسشون بربیام! گفتم بهش من مادر دوتایی اون ها هستم و چیزی نیست که نتونم. در واقع لذت بخش هم هست. دراز کشیدیم کنار هم در حالی که هر کدوم یک طرفم بودند. بهشون غذا دادم، امید رو وادار کردم تا مشق هاش رو بنویسه و جالبه که نوشت بدون دردسر. من مادر خوبی می شدم اگر فرصتش رو به خودم می دادم و محمد این قدر ناپدری بدی نبود. حتی الان هم از راه دور میره روی اعصابم. زنگ میزنه و توقعات نابهجا و خودخواهانهای داره. ای کاش ناپدری خوبی بود تا امید هم با ما بود ولی خوب کی همه چیز کامل بوده تو این دنیا. به محمد میگفتم این دنیا کامل نیست. وقتی میخوری چاق میشی، وقتی عاشق اینی که به پهلو بخوابی خط های صورتت عمیق میشه و همین جوریه دیگه! دنیا مثل الاکلنگه.حیف. بخوانید, ...ادامه مطلب