سکوت

ساخت وبلاگ

صبح خیلی سخت از جام بلند شدم. این خاصیت افسردگیه. بلند شدن مثل کندن یک کوه می‌مونه. بالاخره تونستم و بلند شدم و کارهای روتین رو انجام دادم. شوهرم امیر رو برد خونه خواهرم و من حالا تنهام. تو سکوت یک خونه خالی. باد میاد و درها رو بهم میکوبه، یه پرنده خوش صدا داره می‌خونه، چقدر دلم برای این سکوت تنگ شده. دلم نمی‌خواد بهم بزنمش. از بعد از افسردگی ام، دیگه نتونستم آهنگ گوش کنم. سکوت رو خیلی دوست دارم. تو این سکوت دلم میخواد نماز بخونم و خدا رو صدا کنم. به تازگی نمازهام بهم خیلی میچسبه و این تجربه جدیدیه. تو کل این سی سالی که نماز خوندم این تجربه رو نداشتم. همش از روی اجبار و سرهم بندی بود. اما چند وقتیه دلم میخواد نماز بخونم. این افسردگی خیلی چیزها رو توی من تغییر داد. نمی‌دونم وقتی بره، این تجربیات رو هم با خودش میبره؟ اما من هیچ وقت آدم قبل از این افسردگی نمیشم. فکر نمی‌کنم بعد از این طوفان، دیگه همونی بشم که تا ۲۸ شهریور بود. نمی‌دونم.

اصلا نمی‌دونم قراره این افسردگی بره؟ درد خروار خروار میاد و مثقال مثقال می‌ره. روزهای بدون افسردگی برام مثل خاطره های غیر قابل تکرار به نظر می‌رسند. شاید دلم نمی‌خواد برگردم به اون روزها. شاید گم شده ام. نمی‌دونم.

سکوت ادامه داره و من هم.

خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 16:48