خواب

ساخت وبلاگ
شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 12:16 توسط یخ |  دلم نمی‌خواد از خونه بزنم بیرون. دلم نمی‌خواد برم خونه خواهرم، دلم نمی‌خواد برم باشگاه. دوست دارم بمونم همین جا، ناهار بپزم، پیازها رو سرخ کنم. لباس ها رو جمع کنم و بشینم پای درس هام. دلم زندگی دو تیکه رو نمی‌خواد. دلم می‌خواد امید رو از مدرسه بیارم پیش خودم. دلم می‌خواد یه خونه دو خوابه داشتم که یه اتاقش مال پسرها بود. خوب گور بابای دلم. پاشم برم. خواب...ادامه مطلب
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:23

چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 12:43 توسط یخ |  - داروهام رو قطع کردم. امروز تونستم نه صبح از خواب بیدار بشم و سر حال باشم. قرص های لعنتی خواب آور و چاق کننده. تو این دنیا همیشه یک پای بساط می‌لنگه.مثلا نمی‌شد قرص هام لاغر کننده بودند و باعث می‌شد تا خوابم کمتر بشه؟ حتما هم باید چاق می‌کرد هم خواب آور باشند؟- تازه فهمیدم چقدر دوست دارم زن خونه باشم. نه این که از آشپزی و خونه داری لذت ببرم، نه. از آرامشش، از بودن با بچه ها و نگاه کردن بهشون لذت می‌برم. دلم نمی‌خواد برم سر کار.- هوا یک جوری عالیه که دلت می‌خواد زمان رو متوقف کنی و فقط نفس بکشی. این درخت هایی که گل میدن بوشون همه جا پیچیده. واقعا اسم اردیبهشت بهش میاد.- پنج شنبه شبه. لش کردم رو مبل. به خاطر یه کم گرسنگی کشیدن، میگرنم داره شروع میشه. حال و حوصله هیچی رو هم ندارم. خواب...ادامه مطلب
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:23

برادرم کتابی در مورد خواب آگاهی بهم داد. من تا نیمه خوندنمش. حوصله تمرین انجام دادن ندارم. گاهی یادم می‌افته و به خودم تو آینه نگاه می‌کنم و می‌پرسم آیا بیدارم؟ امروز دومین تجربه خواب آگاهی من اتفاق افتاد. وقتی می‌دونستم خوابم و کاری رو انجام دادم. اون کار چیزی نبود که می‌خواستم. من دوست دارم خودم کنترل کنم چه کاری می‌کنم. این بار می‌دونستم خوابم و مشمئز کننده ترین کاری که تو باورم ممنوعه اما گویا خیلی دوست داشتم انجام بدم رو دادم و تا آخرش هم پیش رفتم. نفرت انگیز بود و بسیار لذت بخش. به اوج لذت که رسیدم از خواب بیدار شدم. چرا باید این فعالیت کثافت رو انجام بدم! ناخودآگاه من واقعا باید مخفی بمونه.آیا واقعا این کار گناه نیست! این که توی خوابم کاری رو انجام بدم که تو واقعیت شنیع و ناپسنده. نمی‌دونم. ولی حس می‌کنم ناخودآگاهم نیاز به این تخلیه داشت.بیدار که شدم رفتم آرایشگاه، حالم گرفته بود. آرایشگرم پرسید خوبی؟ گفتم آره. بعد از مدتی گفت می‌شناسمت. حالت خوب نیست. یه لبخند تحویلش دادم. واقعا حالم گرفته است. خواب...ادامه مطلب
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:23

دیشب حالم خوب نبود. یه مدتیه ساکتم.علتش؟ نمی‌دونم. شب تنهایی رانندگی کردم تو خیابون ها. سراغ مجله نجوم رو از کیوسک گرفتم گفت پنج شش ماهی هست نمیاد. فقط تو کیوسک های بالای شهر پیدا میشه. دوست دارم باز بخونمش. یه مدت هم مجله فیلم رو می‌خوندم. ف اونجا تو قسمت نظرات خوانندگان برام پیام میذاشت!یادمه با دیدن پیامش جا خوردم. البته اهل نگه داشتن یادگاری نیستم و از بین رفته وگرنه چیز باحالی بود. یادمه یه بار یه سری یادداشت از دیالوگ های فیلم ها بهم داد و دور بعضی هاش رو خط کشیده بود. یکیش این بود که « تو همه چیزت به سگ ها رفته به جز وفاداریت!»شب ها چقدر خوبه و روزها چقدر کسلم! دیشب از شوهرم می‌پرسیدم به نظرت ته ته انسانیت چی میشه؟ داشتم راجع به نئاندرتال ها می‌خوندم و بهش گفتم نگاه از چهل پنجاه هزار سال پیش تا الان بشریت چقدر تغییر کرده، حالا تو این صد سال اخیر که پیشرفت ترسناک شده. خودمون رو نگاه کن. از روزی که گاز نبود و تلفن تو هر خونه ای نبود یادمه تا الان که گوشی های هوشمند دست بچه هاست و اینترنت از نون خونه هم واجب‌تر شده. تهش چی میشه؟ آدم تا کجا جلو میره؟ آیا به خدا می‌رسه؟ بیچاره گیج شده بود گفت ما که مردیم اون وقت چه اهمیتی داره! دیدم دارم اذیتش می‌کنم با حرف هام رفتم تو بغلش.آیا انسان به جاودانگی می‌رسه؟ آیا روزی خدا رو می‌بینه؟ آیا روزی کره زمین رو ترک می‌کنه؟ آیا روزی با سرعتی بالاتر از سرعت نور حرکت خواهد کرد؟اصلا ها آیا روزی می‌رسه که آشغال رو زمین نریزن؟- تو آشپزخونه، رو زمین نشسته ام و به دیوار اوپن تکیه داده‌ام. کوکو سبزی داره میپزه. امیر کمی بی‌حاله. دوست دارم روحم تنم رو ترک کنه، کوکو همین جوری بمونه و بسوزه و جزغاله بشه. امیر همین جوری مشغول تماشا بمونه تا وقتی باب خواب...ادامه مطلب
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 4:23

سیگار می‌کشید، مستقل و مجرد زندگی می‌کرد، اهل خلاف بود، مثل آب خوردن دروغ می‌گفت، خوشگل بود، رشوه می‌گرفت، حروم خور بود. زندان رفته بود، همیشه با حفاظت و بازرسی درگیر بود، جگر داشت، یه ۲۰۶ سفید داشت، یه موتور سنگین سوزوکی ۱۴۰۰ داشت، ته خلاف بود، زن باز بود، عرف و شرع جلودارش نبودند، مشروب می‌خورد. ولخرج بود. یک میلیون دوست و رفیق داشت و به من توجه داشت! تعقیبم می‌کرد. یهو تو خیابون جلوم سبز می‌شد. یک سال بهم پیام می‌داد. من یکی از چندین و چند نفر بودم.هر چی که من نبودم اون بود. تکه ای از من ستایشش می‌‌کرد. من ترسو، من قانون مند، من اهل مطالعه، منی که خلاف نمی‌کردم حتی تو خیالم. من حلال خور. منی که برای دیگران اهمیت قائل می‌شدم.منی که مثل یه ژاپنی کار می‌کردم.ازش حامله شدم! چرا جلوگیری نکردم؟ من ساده لوح حرفش رو باور کردم که ناباروره. باید حرف خانواده و مردم رو به جون میخریدم و باهاش ازدواج نمی‌کردم. باید تنهایی بچه رو به دنیا می‌آوردم. نباید ذیل هیچ قراردادی باهاش ادامه می‌دادم. نباید زیاده. الان باید چی‌کار کنم جز صبوری. فعلا صبر می‌کنم. خواب...ادامه مطلب
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 4:23

همیشه مرد بودن رو به زن بودن ترجیح دادم. بهترین ها و بدترین ها همیشه از مردها هستند و زن ها راه تعادل رو در پیش می‌گیرند. حتی تو همین وبلاگ نویسی. بهترین وبلاگی که تا حالا خونده‌ام، وبلاگ یک آقاست. سال ها خوندمش. به پاش پیر شدم! این یه جوری می‌نویسه که انگار از پوست و خونت رد میشه و دست می‌کشه روی روحت. یه پست گذاشته بود حدود دوازده سال پیش. عینش رو کپی می‌کنم.«مثلا اینجور نیستمثلا 12 سال بعد است . صاحب یک شرکت کوچک هستم . اندازه موهای سفید با سیاه برابر شده است . کاری سخت دارم . اما احساس انرژی می کنم . دور رو برم پر شده است از برنامه های کار و پیشرفت و پول .روزها کار می کنم ، عصرها موسیقی تدریس می کنم . دور و برم پر شده از آدم . آدمهایی که حالا خودم را جور دیگری به آنان معرفی می کنم .... در یکی از روزهای آخر سال هستم . پشت پنجره اتاقم در شرکت ایستاده ام ..باران می بارد و به شیشه می خورد . سیگار دود می کنم . فوت می کنم در هوای سرد و خیس . نم باران به صورتم میخورد . روز پر مشغله ای بوده. خسته ام . به شبی در 12 سال پیش می اندیشم .همه چیز به هم ریخته بود . هیچ چیز سر جایش نبود . تنها و بی کس شده بودم و حالم را هیچ کس نمی فهمید . و زمین را نفرین می کردم که چرا یک هزار نقطه قوت به حساب یک ضعف کوچک نمی رسیدند . درونم خوشحال است که دیگر گذشته است . که حالا همه چیز مدت زیادی است که تمام شده است ...تلفنم زنگ می زند آن طرف خط تو هستی . با صدایی کم رمق اما با عشوه حرف میزنی- سلام- سلام ، خواب بودی ؟- منتظرت بودم که خوابم برد . کی می آیی؟- دارم کیفمو جمع می کنم . چند دقیه دیگه خونه امعشوه صدایت را شدید تر می کنی- داری می آی باسم خوراکی ب خواب...ادامه مطلب
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 4:23

و درود خدا بر او، فرمود: بسا روزه‌داري كه بهره‌اي جز گرسنگي و تشنگي از روزه‌داري خود ندارد، و بسا شب‌زنده‌داري كه از شب زنده‌داري چيزي جز رنج و بي‌خوابي به دست نياورد! خوشا خواب زيركان، و افطارشان! (نهج‌البلاغه - ترجمه محمد دشتي - حكمت 145)

خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 17:42

زیاد برای امید نمینویسم دیگه. بین من و اون فاصله ی زیادی افتاده. ما خیلی متفاوتیم. اون به شدت شبیه پدرشه و تنها نقطه اشتراکش با من عینکی بودن،خیال باف بودنشه. فکر نمی‌کنم از اوتیسم بودن دیگه نشانه ای تو وجودش باشه. خیلی از هم دوریم. اون به پدرش نزدیک تر و شبیه تره. به شدت اهل ارتباط و سفره. He is stubbo as a mule, لجبازیش رو اگر نتونه کنترل کنه عاقبت خوبی نخواهد داشت مگه خدا کمکش کنه، ما از هم دوریم. از دوشنبه ندیدمش. رفت سفر با خانواده ام.رفتن بندرانزلی، من نرفتم. مریض بودم و علاقه ای هم به دریا تو این سرما نداشتم. چرا با امید بهم خوش نمی‌گذره. نمی‌خوام از این بابت عذاب وجدان بگیرم. ازش بدم نمیاد اما مثل ده ها آدم دور و برم، نمی‌تونم باهاش ارتباط بگیرم. البته که باهاش حرف می‌زنم. از هر چیزی که از ذهنم عبور می‌کنه. گاهی حرف هام براش جذابه. اما می‌دونه یه مامان داره که زیادی ساکته. فکر می‌کنم وقتی بزرگ‌تر بشه ترکم کنه و با پدرش زندگی کنه. اون و پدرش خیلی با هم خوشند و البته پدرش رو خیلی قبول داره اما همیشه با من مخالفت می‌کنه. تو بدیهی‌ترین مسایل علمی حتی. من رو به شکل دستگاه خودپرداز میبینه و از پدرش هیچی درخواست نمی‌کنه. از دوشنبه ندیدمش اما حقیقتش رو بگم، دلم براش تنگ نشده. می‌دونم اون هم دلش برای من تنگ نشده. دل من خیلی خیلی سخت برای کسی تنگ میشه. راستش فقط برای مادرم دلم تنگ میشه. بیشتر دلتنگ موقعیت ها هستم تا افراد. هر وقت خوشی که تجربه کرده ام. با امید زیاد اوقات خوشی نداشتم. بیشتر رابطه انگل و میزبان بوده. امیرعطار برعکس من رو غرق بوسه می‌کنه و مدام بهم میگه دوستم داره. اما حتی وقتی دو هفته بیمارستان بودم هم دلم براش تنگ نشد. البته افسرده بودم و فکر نمی‌کنم اون زمان خواب...ادامه مطلب
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 17:42

صبح ساعت هفت صبح بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم و گفتم من سال های سال این ساعت سرکار بودم اما حالا باید برم بانک و واقعا دلم نمیخواد از جام بلند بشم.

پس تا نه خواب'>خواب'>خوابیدم و به زور بیدار شدم و بانک هم نرفتم و به کارهای خونه مشغول شدم.

آره، این منم. واقعا از خونه بیرون رفتن چقدر برام سخت شده. فقط باشگاه میرم و خونه خواهرم. ارتباط با آدم ها بیشتر از همیشه برام سخت شده.

خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 16:48

صبح خیلی سخت از جام بلند شدم. این خاصیت افسردگیه. بلند شدن مثل کندن یک کوه می‌مونه. بالاخره تونستم و بلند شدم و کارهای روتین رو انجام دادم. شوهرم امیر رو برد خونه خواهرم و من حالا تنهام. تو سکوت یک خونه خالی. باد میاد و درها رو بهم میکوبه، یه پرنده خوش صدا داره می‌خونه، چقدر دلم برای این سکوت تنگ شده. دلم نمی‌خواد بهم بزنمش. از بعد از افسردگی ام، دیگه نتونستم آهنگ گوش کنم. سکوت رو خیلی دوست دارم. تو این سکوت دلم میخواد نماز بخونم و خدا رو صدا کنم. به تازگی نمازهام بهم خیلی میچسبه و این تجربه جدیدیه. تو کل این سی سالی که نماز خوندم این تجربه رو نداشتم. همش از روی اجبار و سرهم بندی بود. اما چند وقتیه دلم میخواد نماز بخونم. این افسردگی خیلی چیزها رو توی من تغییر داد. نمی‌دونم وقتی بره، این تجربیات رو هم با خودش میبره؟ اما من هیچ وقت آدم قبل از این افسردگی نمیشم. فکر نمی‌کنم بعد از این طوفان، دیگه همونی بشم که تا ۲۸ شهریور بود. نمی‌دونم. اصلا نمی‌دونم قراره این افسردگی بره؟ درد خروار خروار میاد و مثقال مثقال می‌ره. روزهای بدون افسردگی برام مثل خاطره های غیر قابل تکرار به نظر می‌رسند. شاید دلم نمی‌خواد برگردم به اون روزها. شاید گم شده ام. نمی‌دونم.سکوت ادامه داره و من هم. خواب...ادامه مطلب
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 16:48