امیرم از دست پدرت من به جهنم سر میذارم

ساخت وبلاگ

امیرم این هفته تو یک سالت تموم میشه. 

تو مهمون نخونده من که اومدی و من میخواستم اسمت رو چیزی بذارم که به معنی کن فیکون باشه.اما پدرت سر برنامه ای ری استارت عاشق عطار شده. بپذریم که اصلا کتاب هاش رو هم نمی خونه. یعنی کلا هیچ کتابی رو نمی خونه! 

پدرت فقط حرف می زنه. خیلی زیاد حرف می زنه. اعتماد به نفس کاذبی داره که نمی دونم از کجا نشات گرفته! 

مثل عرب های جاهل متعصبه و این تعصب کورش کرده. 

جز خودش و میل و خوشی خودش چیزی رو نمیبینه. البته تو رو می بینه! عاشق تویه. به خاطر تو با من ازدواج کرد و بالعکس. وگرنه ما مدت ها بود به این نتیجه رسیده بودیم به درد هم نمی خوریم!

تو تنها نقطه اشتراک من و باباتی. 

ولت هم نمی کنه و من هم . پس به خاطر تو داریم با هم سر می کنیم.

گاهی چقدر نفرت انگیز می شه. وقتی دهنش رو باز می کنه و هر کلمه مشمئز کننده ای رو میریزه بیرون و حتی به مادر مرده اش و پدر پیرش هم رحم نمی کنه.

می دونی اگر پدرت بهشت بره، ترجیح می دهم برم جهنم و اونجا از نبودش احساس آرامش کنم.

اما عزیزم. من اینجا در سن 36 سالگی به این نتیجه رسیدم امکان نداره جو بکاری و گندم درو کنی.

پای انتخاب اشتباهم می مونم و می خوام ببینم تهش چیه

خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 116 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 9:22