هفتم تیر 99- خدا ترسناکه

ساخت وبلاگ

مادر که شدم کلا دنیام فرق کرد. یه جوری نسبت به همه بچه ها احساس مادری دارم. از دیدن بچه های کوچولو زیر آفتاب که تو بغل مادرشون بی هوشن و مادره داره گدایی می کنه اشکم ناخودآگاه در میاد. دلم می خواد یه شهر درست کنم همه این بچه ها رو ببرم اونجا و بهشون فرصت بچگی کردن بدم.

- مفهوم خدا داره دیوانه ام می کنه. این قدر بهش فکر کردم که سر درد گرفتم. یه عالمه سوال دارم. می دونم خدا اون چیزی نیست که بهم گفتن. خدا خیلی بزرگه. عظمتش قابل درک نیست . اما اون رحمان و رحیمی که میگن راستش شک دارم. خدا نمی تونه مهربون باشه. یعنی اگر مهربون بود دنیا رو این قدر خشن نمی ساخت. دنیا به طرز وحشتناکی خشنه. طبیعت خشنه. منظورم رو نمی دونم می تونم بگم یا نه. جدا از ما انسان ها. طبیعت همش مبارزه است. بخور تا خورده نشی. گربه کبوتره رو شکار می کنه بعد بچه های کبوتره تو لونه می مونن و از گشنگی می میرن. خیلی خشنه. مامان گربه میمیره و بچه هاش هم باید بمیرن! بچه ها رو تو شکم مادرها شکل می ده و بعد اون ها ناقص هستند. 

خدا چه جور موجودیه؟ آیا بی رحم و سرد از صفاتش هست؟ نخوندم جایی این صفت رو. 

من ازش می ترسم. یه جورایی خیلی ترسناک و خیلی بزرگه. می دونم براش بین من و اون مورچه ای که زیر پام له میشه یکی هستیم. پس ممکنه من رو هم توسط چیز دیگه ای له کنه و همین. این قانونشه.

کاش نظر خاصی به من بکنه و جواب سوالم رو بده. کاش 

خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 133 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 14:46