چهارشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۱ ساعت 20:2 توسط سرد |
من گربه صفتم. این خیلی بده. کسی که از جلوی چشمم دور شد، دیگه از دلم هم میره. من دوران هایی با دوستانش خیلی صمیمی بودم اما حالا اون ها با من گاهی تماس میگیرن و از بی معرفتی من ناله می کنند.
چرا من این جوری ام؟ چرا ارتباط با بقیه این قدر ازم انرژی میگیره؟ چرا دلم برای همسرم تنگ نمیشه؟ چرا ملاقاتش نمی رم؟ چرا این قدر بی ذوقم؟ چرا برای دیگران وقت نمیذارم ؟ چرا ؟!
چرا سر قبر مادرم نمی رم. چرا بهشت زهرا هر بار حال من رو بد میکنه.چرا می رم اونجا این قدر بدم میاد از اسم مادرم روی اون سنگ. اکرم میگه مامان ناراحته از دستم که سر قبرش نمی رم. اما من همیشه، هر روز به یاد مادرم هستم. در واقع دو نفر تو زندگی من هستن که از دیده من رفتن اما از دل من نرفتن. مادرم و پسری که عاشقش بودم. جز این دو تا، هیچ آدمی نبود که به دل من راهی پیدا کنه. رابطه من و مادرم در زمان حیاتش رابطه انگل و میزبان بود. مثل رابطه امید با من. اصلا من تو رابطه ها کلا مشکل دارم. خسته شدم. دلم میخواد برم تو لاکم.
برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 164