بدترین قسمت سرماخوردگی

ساخت وبلاگ

چهارشنبه دهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 7:29 توسط سمیرا | 

دیشب سرماخوردم. خدای من برای یه مادر چیزی بدتر از سرماخوردگی نیست. حالا باید مواظب باشم امیر نگیره و از طرفی در حالی که کل بدنم درد می‌کنه باید کارهای خونه رو بکنم و به خودم هم برسم.

روزگاری سرماخوردگی بهشت بود. مامان همش بهم می‌رسید و من دراز کش فقط ناز می کردم. آبلیمو عسل می‌داد بهم، شیر و نشاسته و چقدر دلم برای محبتش تنگ شده.

مادر من بی‌سواد بود اما خیلی باشعور بود. یه جورایی خیلی مهربون بود. من همسایه ها و مادرهای هم کلاسی هام رو دیده بودم که چه جوری صحبت می‌کردند و دعوا می‌کردند. به دخترهاشون گیر می‌دادند و جوری تربیت می‌کردند که اون ها خیلی بزرگسال و مسئول بودند مادرم اما برای من فقط پناهگاهی امن بود که امکان نداشت دعوام کنه. من البته دختری خیلی ساکت و گوشه گیر بودم اما هیچ وقت گیر نداد بهم که چرا از جمع فراری ام و چرا وقتی مهمون میاد، می‌رم پشت بوم تا برن.

هربار سرما میخورم بیشتر یاد مادرم می‌افتم. این بدترین قسمت سرماخوردگیه. حتی از این گلوله تیغ تیغی بین گوش و گلو و بینی که داره کلافه ام می کنه هم بدتره.

خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 18:43