وقتی یازده دوازده ساله بودم, همش خیال بافی میکردم .این که من یه موجود فضایی هستم که تو زمین به امانت گذاشته شده ام و قراره بیان دنبالم. به این باور رسیده بودم. کاش باوری برام باقی مونده بود الان .لعنت به بزرگسالی و عاقلی .
یه روز یادمه وقتی دعوام شده بود با مامانم رفتم پشت پرده و گریه میکردم و میگفتم چرا نمیایید من رو ببرید ؟؟؟
مطمئن بودم پسرم !! حتما اشتباهی رخ داده بود و من ظاهرم شبیه دخترها بود!! اون پریود لعنتی تو تیر ماه سالی که دوم راهنمایی رو تموم کرده بودم همه چیز رو بهم ریخت. تا سه ماه مخفی کردم از همه .شهریور ماه دیگه دل دردش کارم رو به بیمارستان کشوند .باز مخفی کردم و گفتم بیرون روی دارم. اما سه روز بعد لو رفت. عاشق موهای پام بودم. با برادر کوچکترم مقایسه میکردم و میگفتم نگاه کن برای من بلندتره! !
نوجوانی سختی داشتم .بخوام بگم مثنوی هفتاد منه .امید اخلاقش شبیه منه. نگرانشم .نگران روزهایی که دیگه کودک نیست. نگران روزهای سختشم.
خواب...برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 114