دوره ی افسردگی

ساخت وبلاگ

-امروز از دستم در رفته که چندمین روز از دوره افسردگی رو طی می کنم. فلوکسیتین رو از دیروز شروع کردم. خوابم بهم ریخته. هیچ مزه ای من رو سر ذوق نمیاره برای خوردن. هیچ آهنگی به دلم نمیشینه، هیچ خوابی طولانی نمیشه، هیچ ذوقی نیست. می دونم گذراست و می دونم طی میشه، اما تا کی باید با این اختلال سر کرد؟ عمری سر شد به جنگ با این وضعیت.

- می نویسم، اما تایید نمی کنم. تو ثبت موقت باقی می مونه. اونجا رو شاید بچه ها بعدا بخونن شاید هم نتونن. دلیلی برای سانسور نیست جز ترس از لو رفتن اینجا.

- آسنترا بهم نساخت.

- افسردگی حس غم نیست، حس نبود شادی هم نیست. افسردگی فقدان چیزی نیست. افسردگی حسرت یا اندوه هم نیست. افسردگی رو شاید بتونم این جوری توصیف کنم که هیچ چیز محرک نمی تونه باشه. انگار یک سیم ارتباطی بین روح و مغزت رو جدا کنند. محرک های همیشگی بیرونی نمی تونن بهت وصل بشن. این جوریه که عاملی تو بیرون تغییر نکرده، همه چیز بیرون نرماله اما درون تو باعث ایجاد حس های قبلی نمیشه. افسردگی بی دلیله. مزه ها، لذت ها، هدف ها، انگیزه ها هیچی و هیچی نمی تونه پاسخ قبلی رو در من به وجود بیاره. این احتمالا به خاطر کاهش سطح هورمون سروتونینه. پس فلوکسیتین باید کمکم کنه.

- با خودم زیاد حرف می زنم. گویی که انگار موجود دیگری هست که واقعا صدام رو میشنوه و مخاطب منه‌. مسخره است، گاهی اون شروع به حرف زدن می کنه و من میشنوم!دیگه لازم نیست تا احضارش کنم تا حاضر باشه، انگار گاهی اون صدام می کنه و حرفی میخواد بزنه که من ازش خبر ندارم!

- می دونم علایم بالا زنگ خطره و من سلامت روانی ندارم. اما مهم اینه بهش آگاهم و می دونم گذراست. باید بتونم باز از چایی و فیلم لذت ببرم. از بیدار شدن. می دونم تنها موندن بدترش می کنه. می دونم باید برم پیش روانپزشک و مشاور. اما قرص ها همیشه همین قرص بوده ان. حال حرف زدن ندارم با مشاور.

- باید بتونم بخوابم. شاید همه چیز زیر سر این کمبود خوابه.

خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 20 دی 1401 ساعت: 15:17